loading...
˚°◦.♥.◦°˚کلبه تنهایی˚°◦.♥.◦°˚˙
ÂĦ♏ÂÐRЄẔÂ بازدید : 4 یکشنبه 12 آبان 1392 نظرات (1)


ღ...با کسی...



ღ...باش کــــــه...


ღ...وقتــــــــــایی که...


ღ...دلــــــــــــــــــت گرفته...


ღ...حوصـــــــــــــــــــــــــله نداری...


ღ...ناراحـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتی...


ღ...حـــــــــس میکنـی یه دنیا غـــــــــــــــــم داری...


ღ...بلــــــــــــــــــد باشه شـــــــــــــــــــــــــــــادت کنه...


ღ...راه قلـــــــــــــــــــــــــــــــبتو بــــــــــــــلـــــــــــــــد باشه...

ღ...تنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــهات نزاه...





...ای كاش می توانستم باران باشم تا تمام...

...غمهای دلت را بشویم ای كاش می توانستم...

...ابر باشمتا سایه بانی از محبت برویت...

...می گسترانیدم ای كاش...

...می توانستم اشك باشم ...

...تا هر گاه كه آسمان چشمت ابری می شد...

...باریدن می گرفت ...

...ای كاش می توانستم خنده باشم ...

...تا روی لبانت بنشینم و غنچه بسته لبانت را بگشایم ...

...ای كاش می توانستم یك پرنده باشم و پر می گشودم ...

... تا دور دست ها در كنار تو پرواز می كردم  ...

...ای كاش سایه بودم تا نزدیك ترین كس به تو می شدم...

...آری ای كاش سایه بودم تا همیشه و همه جا همراه تو باشم...




ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط hasti در تاریخ 1392/08/13 و 13:36 دقیقه ارسال شده است

کاااااااااااااااااااااااش شکلکشکلکشکلک
پاسخ : فدات


کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
وباره تنها شده ام، دوباره دلم هواي تو را کرده. خودکارم را از ابر پر مي کنم و برايت از باران مي نويسم. به ياد شبي مي افتم که تو را ميان شمع ها ديدم. دوباره مي خواهم به سوي تو بيايم. تو را کجا مي توان ديد؟ در آواز شباويزهاي عاشق؟ در چشمان يک عاشق مضطرب؟ در سلام کودکي که تازه واژه را آموخته؟ دلم مي خواهد وقتي باغها بيدارند، براي تو نامه بنويسم. و تو نامه هايم را بخواني و جواب آنها را به نشاني همه ي غريبان جهان بفرستي. اي کاش مي توانستم تنهاييم را براي تو معنا کنم و از گوشه هاي افق برايت آواز بخوانم. کاش مي توانستم هميشه از تو بنويسم. مي ترسم روزي نتوانم بنويسم و دفترهايم خالي بمانند و حرفهاي ناگفته ام هرگز به دنيا نيايند. مي ترسم نتوانم بنويسم و کسي ادامه ي سرود قلبم را نشنود. مي ترسم نتوانم بنويسم وآخرين نامه ام در سکوتي محض بميرد وتازه ترين شعرم به تو هديه نشود. دوباره شب، دوباره طپش اين دل بي قرارم. دوباره سايه ي حرف هاي تو که روي ديوار روبرو مي افتد. دلم مي خواهد همه ي ديوارها پنجره شوند و من تو را ميان چشمهايم بنشانم. دوباره شب، دوباره تنهايي و دوباره خودکاري که با همه ي ابرهاي عالم پر نمي شود. دوباره شب، دوباره ياد تو که اين دل بي قرار را بيدار نگه داشته. دوباره شب، دوباره تنهايي، دوباره سکوت، دوباره من و يک دنيا خاطره...
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 8
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 6
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 6
  • بازدید ماه : 6
  • بازدید سال : 8
  • بازدید کلی : 4,684
  • کدهای اختصاصی









    دریافت کد رتبه جهانی سایت و وبلاگ