loading...
˚°◦.♥.◦°˚کلبه تنهایی˚°◦.♥.◦°˚˙
ÂĦ♏ÂÐRЄẔÂ بازدید : 4 یکشنبه 12 آبان 1392 نظرات (0)

 


. . .عشق یعنی. . . ღ

. . .عشق یعنی مستی و دیوانگی. . . ღ

. . .عشق یعنی با جهان بیگانگی. . . ღ

. . .عشق یعنی شب نخفتن تا سحر. . . ღ

. . .عشق یعنی سجده ها با چشم تر. . . ღ

. . .عشق یعنی سر به دار آویختن . . . ღ

. . .عشق یعنی اشك حسرت ریختن. . . ღ

. . .عشق یعنی در جهان رسوا شدن . . . ღ

. . . عشق یعنی مست و بی پروا شدن. . . ღ


 


تو چه میدانی

ღ...از شب هایی که دنیا دور سرم می چرخید...ღ

ღ...اما من با تمام قدرت ، به دور تو می چرخیدم...ღ

ღ...تو چه می دانی ...ღ

ღ...از روزهایی که بغض های دنیا برای من می ترکیدند...ღ

ღ....ومن ، بی توجه ،با همه وجود ،برای تو می خندیدم...ღ

ღ...تو چه می دانی...ღ


عشق

ღ...برخی اوقات تحمل کردن است...ღ

ღ...اینکه با وجودِ زخم های زندگی بتوانی هنوز پا برجا باشی…ღ
 
ღ...عشق...ღ

ღ...گاهی زندگی با سینه ایی بدونِ نفس است...ღ

ღ...و بدان که مرگ، قلبی است، بدون عشق...ღ

ღ...عشق...ღ

ღ...برخی اوقات سنگین است...ღ

ღ...همچون، سنگینیِ لیاقتِ دوست داشتهِ شدن...ღ

ღ...عشق...ღ

ღ...برخی اوقات زندگی دوباره است...ღ

ღ...عشق...ღ

ღ...زنده نگه داشتنِ کسی در درونت است با وجودِ فاصله های دور…ღ

 

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
وباره تنها شده ام، دوباره دلم هواي تو را کرده. خودکارم را از ابر پر مي کنم و برايت از باران مي نويسم. به ياد شبي مي افتم که تو را ميان شمع ها ديدم. دوباره مي خواهم به سوي تو بيايم. تو را کجا مي توان ديد؟ در آواز شباويزهاي عاشق؟ در چشمان يک عاشق مضطرب؟ در سلام کودکي که تازه واژه را آموخته؟ دلم مي خواهد وقتي باغها بيدارند، براي تو نامه بنويسم. و تو نامه هايم را بخواني و جواب آنها را به نشاني همه ي غريبان جهان بفرستي. اي کاش مي توانستم تنهاييم را براي تو معنا کنم و از گوشه هاي افق برايت آواز بخوانم. کاش مي توانستم هميشه از تو بنويسم. مي ترسم روزي نتوانم بنويسم و دفترهايم خالي بمانند و حرفهاي ناگفته ام هرگز به دنيا نيايند. مي ترسم نتوانم بنويسم و کسي ادامه ي سرود قلبم را نشنود. مي ترسم نتوانم بنويسم وآخرين نامه ام در سکوتي محض بميرد وتازه ترين شعرم به تو هديه نشود. دوباره شب، دوباره طپش اين دل بي قرارم. دوباره سايه ي حرف هاي تو که روي ديوار روبرو مي افتد. دلم مي خواهد همه ي ديوارها پنجره شوند و من تو را ميان چشمهايم بنشانم. دوباره شب، دوباره تنهايي و دوباره خودکاري که با همه ي ابرهاي عالم پر نمي شود. دوباره شب، دوباره ياد تو که اين دل بي قرار را بيدار نگه داشته. دوباره شب، دوباره تنهايي، دوباره سکوت، دوباره من و يک دنيا خاطره...
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 8
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 10
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 5
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 5
  • بازدید ماه : 14
  • بازدید سال : 16
  • بازدید کلی : 4,692
  • کدهای اختصاصی









    دریافت کد رتبه جهانی سایت و وبلاگ